گرگ هاري شده ام هرزه پوي و دله دو شب درين دشت زمستان زده بي همه چيز مي دوم ، برده ز هر باد گرو چشمهايم چو دو كانون شرار صف تاريكي شب را شكند همه بي رحمي و فرمان فرار گرگ هاري شده ام، خون مرا ظلمت زهر كرده چون شعله چشم تو سياه تو چه آسوده و بي باك خرامي به برم آه ، مي ترسم ، آه آه ، مي ترسم از آن لح,زانم ...ادامه مطلب